تنها میمونم...

 به تو عادت کرده بودم 
اي به من نزديک تر از من 
اي حضورم از تو تازه 
اي نگاهم از تو روشن 
به تو عادت کرده بودم 
مثل گلبرگي به شبنم 
مثل عاشقي به غربت 
مثل مجروحي به مرهم 
لحظه در لحظه عذابه 
لحظه هاي من بي تو 
تجربه کردن مرگه 
زندگي کردن بي تو 
من که در گريزم از من 
به تو عادت کرده بودم 
از سکوت و گريه شب 
به تو حجرت کرده بودم 
با گل و سنگ و ستاره 
از تو صحبت کرده بودم 
خلوت خاطره هامو 
با تو قسمت کرده بودم 
خونه لبريز سکوته 
خونه از خاطره خالي 
من پر از ميل زوالم 
عشق من تو در چه حالي 
 


برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 13:8 ] [ عرشیا ]
[ ]

میمیرم...

دارم ذره ذره آب میشم و هیچ ککسی نیست که باری از رو دوشم برداره

زندگیم داره به آخرش میرسه... تهِ ته...

امیدم ازم گرفته شده نفسام نفسای آخرمه...

نیلوفرم نیلوفری که اینقده دوسم داشت داره از پیشم میره داره داره حرمت قطره قطره های اشکام...

دلم خونه شب و روزم داره تیره و تار میشه نه میفهمم نه احساس میکنم مث یه مرده فقط راه میرم

 

نمیدونم به چه جرمی پر و بالمو شکستن
رو به من که ناامیدم همه ی درا رو بستن
نمیدونم به چه جرمی باید از عشق تو رد شم
وقتی میشه عاشقت بود واسه چی این همه بد شم
روی تقویم خیالم همیشه عشق تو کم بود
تو رو از دلم گرفتن اینم از بخت بدم بود
همه دست روزگاره اگه حال و روزم اینه
میخوام عاشقت بمونم آخه دلخوشیم همینه
دارم از نفس میفتم تو هوای تلخ حسرت
انگاری دیگه حضورم واسه تو نداره حرمت

نمیدونم... نمیدونم....

دارم میشم همون مرداب قبلی که هیچکیُ تو دنیاش نداشت هیچکی که درداش رو بفهمه

سحرم ترنمم ترنمی که آیندم رو باهاش نقاشی کردم سحری که واسش از جونم مینوشتم داره میره

روزی نیست که حتی یه لحظه,یه لحظه فکرش نباشم,همش به این فک میکنم که نفسم الان داره چیکار میکنه,حالش خوبه؟ ناراحت نیست؟ آرزوم این بود که خیلی زووووود این فاصله لعنتی رو کم و کم و کمترش کنم تا کنارش باشم

 

اما...

دیگه نا ندارم اشکام تا لحظه ی مرگم تمومی نداره....



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 12:52 ] [ عرشیا ]
[ ]

آخ که چه سخته وقتی یکی زندگیته یکی که نفسات با نفسای اونه...

حالا داره اسه همیشه از پیشت میره داره واسه همیشه ازت دل میکنه...

چشام پره اشک نگاهم مغموم دلم آشوب

شب و روزم باررونیِ باروونی...

دلم خونه خون...

به این فکر میکنم که اونی که صبح فقط به عشقش از خواب بیدار میشدم

اونی که از تنهایی بیرونم آورد... تنهایی هام رو با مهربونیاش پر کرد,نذاشت تنهایی رو حس کنم

اونی که شبا تا نیلوفر صداش نمیکردم خوابم نمیبرد,چشام بخاطر اینکه صبح اونو ببینم رو هم میرفت

اونی که با صدای نازنینش اولین نفر تولدم و بهم تبریک میگفت...

حالا داره میره... واسه همیشه تنها میشم تنهای تنها

مث همیشه که تنها بود

یه مرداب خیسه تاریک و سیاه که حتی یه اثری از نیلوفر توش پیدا نیست

 

خسته ام از خودم از زندگی از همه



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, ] [ 23:31 ] [ عرشیا ]
[ ]

دارم ذره ذره نابود میشم...

ا اینکه می دونم دلت با من یکی نیست

با اینکه می بینم به رفتن مبتلایی


چشمامو می بندم که  بمونی کنارم

 با اینکه میدونم کنار من کجایی


چشمامو می بندم که رویاتو ببینم

 چشمامو می بندم تو رو یادم بیارم


حرف های من رویاییه می دونم

 اما من از تمــــــــــــــــــــــــــــــام تو همین رویا رو دارم


از تو نمی رنجم تو حق داری نمونی

 شاید توهم مثل خودم مجبور باشی


باور کن این ثانیه ها دست خودم نیست من پشت رد تو به یه بن بست می رم

حس میکنم این لحظه رو صدبار دیدم من روبروی چشم تو از دست می رم

من روبروی چشم تو...........از دست میرم

.

.

.

من روبروی چشم تو...........از دست میرم



برچسب‌ها:
[ یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, ] [ 23:29 ] [ عرشیا ]
[ ]

باز هم عشق...

 باز هم عشق

 

برای تو می نویسم امشب
تویی که عزیز تر از جانم شدی
وجود خالی شکسته ام چه زیبا شد با تو
انگار نفسهایم و وجودت یکی شدند
باز نگرانی های شبانه
 باز دلواپسی های روزانه
باز هم عشق
نیستی تو تا ببینی که امشب عاشق تر از پیشم
عشقی که خود مانده ام در وجود و بودنش
آمدم که بگویم دوستت دارم
با وجود این همه بی وفایی
باز هم شدم عاشق عشقی که رهایی از آن ساده نیست
بدان هرگز فراموشت نمیکنم
حتی اگه هزاران بار مرا از خود برانی
آنقدر به انتظارت مینشیم با چشمهای اشک آلود تا بیایی
و بگویم من همانم همان عاشق دلسوخته ات
عشق من فراموشم نکن
 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, ] [ 22:37 ] [ عرشیا ]
[ ]

عشق...

لمس تو ، زیباییه ، یک شب رویاییه
حس به تو رسیدن ، معکوس تنهایی
دل گیرم از نفس هات ، بخند و آرومم کن
منو به جرم قلبم ، به رویا محکومم کن
عشق تو ، توی وجودم ، عشق تو ، گرمی شب هام 
مثل یک راز نگفته ، شعله می کشه رو لب هام
عشق تو ، خون تو رگ هام ، حس این چشم های گریون
تن تو ، گرمی آفتاب ، توی چله ی تابستون

نقش تو ، زیباییه ، یک شب آفتابیه
تو رو نفس کشیدن ، انکار بی تابیه
مثل خورشید در برم ، تنم رو شعله ور کن
رویای هر شبم رو با ، یک بوسه معتبر کن
عشق تو ، توی وجودم ، عشق تو ، گرمی شب هام 
مثل یک راز نگفته ، شعله می کشه رو لب هام
عشق تو ، خون تو رگ هام ، حس این چشم های گریون
تن تو ، گرمی آفتاب ، توی چله ی تابستون

 



برچسب‌ها:
[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 17:6 ] [ عرشیا ]
[ ]

 دوستت دارم

لحظه ای که اسمت را بر زبان می آورم
دوستت دارم
زمانی که دستت، دستانم را می فشارد
دوستت دارم
زمانی که در کنار هم آینده ای مبهم را ورق می زنیم
و زمانی که از همان لحظه ها پلی می سازیم برای دوست
داشتن
دوستت دارم
زمانی که در کنار هم نشسته ایم و گوییکه هیچگاه خیال برخاستن نداریم
دوستت دارم
و لحظاتی که با تو هستم همانند زدن پلکی سپری می شود
گمان کنم که این عشق است
و همان لحظه ای که دستم در دستان توست
لحظه عاشقی....


برچسب‌ها:
[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 12:21 ] [ عرشیا ]
[ ]

 یاد قلبت باشد؛

 
یک نفر هست که این جا
 
بین آدم هایی،
 
که همه سرد و غریبند با تو
 
تک و تنها، به تو می اندیشد
 
و کمی،
 
دلش از دوری تو دلگیر است....
 
مهربانم، ای خوب!
 
یاد قلبت باشد؛
 
یک نفر هست که چشمش ،
 
به رهت دوخته بر در مانده
 
و شب و روز دعایش اینست؛
 
زیر این سقف بلند،
 
هر کجایی هستی، به سلامت باشی
 
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد...
 
مهربانم، ای خوب!
 
یاد قلبت باشد؛
 
یک نفر هست که دنیایش را،
 
همه هستی و رؤیایش را،
 
به شکوفایی احساس تو، پیوند زده
 
و دلش می خواهد، لحظه ها را با تو،
 
به خدا بسپارد....
 
مهربانم، ای خوب!
 
یک نفر هست که با تو
 
تک و تنها، با تو
 
پر اندیشه و شعر است و شعور!
 
پر احساس و خیال است و سرور!
 
مهربانم، ای یار، یاد قلبت باشد؛
 
یک نفر هست که با تو،
 
به خداوند جهان نزدیک است
 
و به یادت، هر صبح، گونه سبز اقاقی ها را
 
از ته قلب و دلش می بوسد
 
و دعا می کند این بار که تو
 
را دلی سبز و پر از آرامش،
 
راهی خانه خورشید شوی
 
و پر از عاطفه و عشق و امید
 
به شب معجزه و آبی فردا برسی
 
یاد قلبت باشد......
 
مهربانم ای خوب!
 
دوستت دارم
 


برچسب‌ها:
[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 12:16 ] [ عرشیا ]
[ ]

کلبه ای میسازم...

کلبه ای می سازم
 
پشت تنهایی شب٬زیر این سقف کبود
 
که به زیبایی پرواز کبوتر باشد
 
چهارچوبش از عشق٬
 
سقفش از عطر بهار٬
 
رنگ دیوار اتاقش از آب
 
پنجره ای از نور٬پرده اش از گل یاس
 
عکس لبخند تورا می کوبم
 
روی ایوان حیاط
 
تا که هر صبح اقاقی ها را با تو سر شار کنم
 
همه دلخوشیم بودن توست
 
و چراغ شب تنهایی من٬نور چشمان تو است
 
کاشکی در سبد احساسم٬
 
شاخه ای مریم بود
 
عطر آن را با عشق
 
توشه را قاصدکی میکردم
 
که به تنهایی تو سر بزند
 
تو به من نزدیکی و خودت میدانی
 
شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت
 
گرمی دست تو را می طلبد!!!!!!!!


برچسب‌ها:
[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 12:14 ] [ عرشیا ]
[ ]

فقط برای بهترینم توی زندگیم...

 



برچسب‌ها:
[ شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, ] [ 15:2 ] [ عرشیا ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد