باز هم عشق...

 باز هم عشق

 

برای تو می نویسم امشب
تویی که عزیز تر از جانم شدی
وجود خالی شکسته ام چه زیبا شد با تو
انگار نفسهایم و وجودت یکی شدند
باز نگرانی های شبانه
 باز دلواپسی های روزانه
باز هم عشق
نیستی تو تا ببینی که امشب عاشق تر از پیشم
عشقی که خود مانده ام در وجود و بودنش
آمدم که بگویم دوستت دارم
با وجود این همه بی وفایی
باز هم شدم عاشق عشقی که رهایی از آن ساده نیست
بدان هرگز فراموشت نمیکنم
حتی اگه هزاران بار مرا از خود برانی
آنقدر به انتظارت مینشیم با چشمهای اشک آلود تا بیایی
و بگویم من همانم همان عاشق دلسوخته ات
عشق من فراموشم نکن
 


برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, ] [ 22:37 ] [ عرشیا ]
[ ]

عشق...

لمس تو ، زیباییه ، یک شب رویاییه
حس به تو رسیدن ، معکوس تنهایی
دل گیرم از نفس هات ، بخند و آرومم کن
منو به جرم قلبم ، به رویا محکومم کن
عشق تو ، توی وجودم ، عشق تو ، گرمی شب هام 
مثل یک راز نگفته ، شعله می کشه رو لب هام
عشق تو ، خون تو رگ هام ، حس این چشم های گریون
تن تو ، گرمی آفتاب ، توی چله ی تابستون

نقش تو ، زیباییه ، یک شب آفتابیه
تو رو نفس کشیدن ، انکار بی تابیه
مثل خورشید در برم ، تنم رو شعله ور کن
رویای هر شبم رو با ، یک بوسه معتبر کن
عشق تو ، توی وجودم ، عشق تو ، گرمی شب هام 
مثل یک راز نگفته ، شعله می کشه رو لب هام
عشق تو ، خون تو رگ هام ، حس این چشم های گریون
تن تو ، گرمی آفتاب ، توی چله ی تابستون

 



برچسب‌ها:
[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 17:6 ] [ عرشیا ]
[ ]

 دوستت دارم

لحظه ای که اسمت را بر زبان می آورم
دوستت دارم
زمانی که دستت، دستانم را می فشارد
دوستت دارم
زمانی که در کنار هم آینده ای مبهم را ورق می زنیم
و زمانی که از همان لحظه ها پلی می سازیم برای دوست
داشتن
دوستت دارم
زمانی که در کنار هم نشسته ایم و گوییکه هیچگاه خیال برخاستن نداریم
دوستت دارم
و لحظاتی که با تو هستم همانند زدن پلکی سپری می شود
گمان کنم که این عشق است
و همان لحظه ای که دستم در دستان توست
لحظه عاشقی....


برچسب‌ها:
[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 12:21 ] [ عرشیا ]
[ ]

 یاد قلبت باشد؛

 
یک نفر هست که این جا
 
بین آدم هایی،
 
که همه سرد و غریبند با تو
 
تک و تنها، به تو می اندیشد
 
و کمی،
 
دلش از دوری تو دلگیر است....
 
مهربانم، ای خوب!
 
یاد قلبت باشد؛
 
یک نفر هست که چشمش ،
 
به رهت دوخته بر در مانده
 
و شب و روز دعایش اینست؛
 
زیر این سقف بلند،
 
هر کجایی هستی، به سلامت باشی
 
و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد...
 
مهربانم، ای خوب!
 
یاد قلبت باشد؛
 
یک نفر هست که دنیایش را،
 
همه هستی و رؤیایش را،
 
به شکوفایی احساس تو، پیوند زده
 
و دلش می خواهد، لحظه ها را با تو،
 
به خدا بسپارد....
 
مهربانم، ای خوب!
 
یک نفر هست که با تو
 
تک و تنها، با تو
 
پر اندیشه و شعر است و شعور!
 
پر احساس و خیال است و سرور!
 
مهربانم، ای یار، یاد قلبت باشد؛
 
یک نفر هست که با تو،
 
به خداوند جهان نزدیک است
 
و به یادت، هر صبح، گونه سبز اقاقی ها را
 
از ته قلب و دلش می بوسد
 
و دعا می کند این بار که تو
 
را دلی سبز و پر از آرامش،
 
راهی خانه خورشید شوی
 
و پر از عاطفه و عشق و امید
 
به شب معجزه و آبی فردا برسی
 
یاد قلبت باشد......
 
مهربانم ای خوب!
 
دوستت دارم
 


برچسب‌ها:
[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 12:16 ] [ عرشیا ]
[ ]

کلبه ای میسازم...

کلبه ای می سازم
 
پشت تنهایی شب٬زیر این سقف کبود
 
که به زیبایی پرواز کبوتر باشد
 
چهارچوبش از عشق٬
 
سقفش از عطر بهار٬
 
رنگ دیوار اتاقش از آب
 
پنجره ای از نور٬پرده اش از گل یاس
 
عکس لبخند تورا می کوبم
 
روی ایوان حیاط
 
تا که هر صبح اقاقی ها را با تو سر شار کنم
 
همه دلخوشیم بودن توست
 
و چراغ شب تنهایی من٬نور چشمان تو است
 
کاشکی در سبد احساسم٬
 
شاخه ای مریم بود
 
عطر آن را با عشق
 
توشه را قاصدکی میکردم
 
که به تنهایی تو سر بزند
 
تو به من نزدیکی و خودت میدانی
 
شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت
 
گرمی دست تو را می طلبد!!!!!!!!


برچسب‌ها:
[ جمعه 5 اسفند 1390برچسب:, ] [ 12:14 ] [ عرشیا ]
[ ]